گلهای یاس | ||
تو رها در من و من محو سراپای توام [ دوشنبه 94/6/2 ] [ 9:27 صبح ] [ arezoo ]
[ نظرات () ]
فرض کن حضرت مهدی به تو ظاهر گردد. ظاهرت هست چنانیکه خجالت نکشی؟ باطنت هست پسندیده صاحب نظری؟ خانه ات لایق او هست که مهمان گردد؟ لقمه ات در خور او هست که نزدش ببری؟ پول بی شبهه و سالم ز همه داراییت داری آنقدر که یک هدیه برایش بخری؟ حاضری گوشی همراه تو را چک بکند؟ با چنین شرط که در حافظه دستی نبری ! واقفی بر عمل خویش تو بیش از دگران میتوان گفت تو را شیعه اثنی عشری؟ [ چهارشنبه 92/11/2 ] [ 10:59 عصر ] [ arezoo ]
[ نظرات () ]
من خدایی دارم، که در این نزدیکی است
[ چهارشنبه 92/11/2 ] [ 10:47 عصر ] [ arezoo ]
[ نظرات () ]
غنچه ازخواب پرید و گلی تازه به دنیا آمد خار خندید و به گل گفت سلام و جوابی نشنید خار جنبید ولی هیچ نگفت ساعتی چند گذشت گل چه زیبا شده بود دست بی رحم بیامد نزدیک گل سراسیمه زوحشت لرزید تیغ آن خار در آن دست خلید وگل از مرگ رهید صبح فردا که رسید خار با شبنمی از خواب پرید گل صمیمانه به او گفت سلام [ چهارشنبه 92/11/2 ] [ 10:34 عصر ] [ arezoo ]
[ نظرات () ]
[ چهارشنبه 91/7/26 ] [ 11:28 صبح ] [ arezoo ]
[ نظرات () ]
باز در چهره خاموش خیال
[ سه شنبه 91/5/10 ] [ 5:47 عصر ] [ arezoo ]
[ نظرات () ]
یادم میاد بچه که بودم بعضی وقت ها با خواهرم یواشکی بابام رو نگاه می کردیم
ساعت ها با دست مشغول جمع کردن آشغال های ریزی بود که روی فرش ریخته شده بود... من و خواهرم حسابی به این کارش می خندیدیم ! چون می گفتیم چه کاریه ؟! ما که هم جارو داریم هم جارو برقی !!! چند روز پیش که حسابی داشتم با خودم فکر میکردم که چه جوری مشکلاتم رو حل کنم یهو به خودم اومد دیدم که یک عالمه آشغال از روی فرش جلوی خودم جمع کردم...! بابای خوبی بود خدا رحمتش کنه ... یادش به خیر [ سه شنبه 91/5/10 ] [ 5:24 عصر ] [ arezoo ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |